آشنایی با جوان دهه هفتادی که کنار سردار سلیمانی به شهادت رسید
تاریخ انتشار: ۱۰ دی ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۷۳۱۶۷۸
شهید وحید زمانینیا از شهدای مقاومت است که در رکاب سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به درجه رفیع شهادت نائل شد.
به گزارش برنا؛ این شهید عزیز متولد ۳۰ تیرماه ۷۱ در محله اتابک تهران است که پیوستنش به نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تقریباً همزمان شد با جنایات تکفیریها در سوریه و عراق و وی هم با تلاش فراوان راهی سوریه شد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
شهید زمانینیا در ادامه و پس از شکست تکفیریها در سوریه و عراق و بازگشت آرامش به این کشورها به تیم حفاظتی حاج قاسم سلیمانی پیوست و سالهای آخر عمر سردار را در اغلب سفرها در کنارش بود تا اینکه بامداد ۱۳ دیماه به همراه حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی المهندس و تعدادی دیگر از همرزمان به دست تروریستهای آمریکایی به شهادت رسید. شهید زمانینیا هنگام شهادت تنها ۲۷ سال داشت و تنها دوماه بود که با همسرش پیمان عقد ازدواج بسته بود.
پدر شهید زمانینیا هنوز پس از گذشت دوسال از شهادت فرزند، چشمانش میبارید و این شهید سرافراز اینگونه روایت کرد: وحید متولد ۱۳۷۱ منطقه خاوران، محله اتابک بود، اما در ادامه به شهرری آمدیم و مقطع ابتدایی را از همین محل شروع کرد، کلاس سوم ورزش تکواندو را شروع کرد، هیأت محل هم میرفت، درس و تکواندو را ادامه داد و در هیأت هم فعال بود. علاقه شدیدی به حضرت عبدالعظیم (ع) داشت و کوتاهترین فرصتی که برایش پیش میآمد به زیارت سیدالکریم میرفت. حضور در دانشگاه امام حسین (ع) و استخدام در نیروی قدس سپاه پاسدارانبعد اخذ دیپلم در دانشگاه سراسری و دانشگاه امام حسین (ع) قبول شد، اما با توصیه برادرش دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب کرد و در ادامه به استخدام نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و یک سال هم آموزش اختصاصی نیروی قدس را دید و بعد از آن به سوریه حلب اعزام شد.
در ادامه و پس از پایان عملیاتهای حلب به سفارت ایران در سوریه مأمور شد، درسش را هم ادامه داد و از فرصتها برای ادامه تحصیل استفاده کرد، البته ورزش را کمتر دنبال میکرد، چون فرصت نمیکرد. سه ماه در سوریه بود و ۱۵ روز به تهران میآمد، سال ۹۶ من و مادرش را دعوت کرد به سوریه و سال ۹۶ روز ۲۸ صفر ما در حرم حضرت رقیه (س) بودیم.
در کنار سردار سلیمانی خدمت میکرد اما کسی خبر نداشتاو در کنار سردار سلیمانی خدمت میکرد اما هیچ کدام از ما خبر نداشتیم تا اینکه یک روز با یکی از همکارانش به منزل ما آمده بود و آنجا از صحبتهایش احساس کردیم که در کنار سردار سلیمانی خدمت میکند. یک شب به او گفتم، تو یک بار ساعت ۵ صبح میروی، یک بار ساعت ۶ میروی، ساعت بازگشتت هم معلوم نیست، یک بار نیمه شب میآیی، یک بار آخر شب میآیی، ساعت کارت چگونه است؟ گفت: ساعت کارم طبق برنامههای حاجی است، گفتم: حاجی کیست؟ نکند منظورت حاج قاسم است، گفت: بله، من کنار حاج قاسم خدمت میکنم.
جانباز شیمیایی بود اما خبر نداشتیممراقب سلامتیاش بود و اگر فرصت داشت حتماً ورزش میکرد، در حلب شیمیایی شده بود اما به ما نمیگفت. چندبار حالش بد شد گفت: حساسیت فصلی است، گفتم: حساسیت برای بهار است، اما الان تابستان است. تا اینکه یک بار برای مأموریت به اصفهان رفته بود، برادرش پروندهاش را دید و گفت: وحید ۴۰ درصد شیمیایی شده است.
از او ماجرا را پرسیدیم، گفت: موضوع مهمی نیست، خوب میشوم. سال ۹۴ برگهای به آنها میدهند که برگه تعاون نام دارد. در آن برگه عنوان شده که به چه کسی بدهکاری، یا طلبکاری، در صورت شهادت دوست داری کجا دفن شوی، نوشته بود بهشت حضرت عبدالعظیم (ع)، این برگه را کسی نمیبیند و کسی از محتوای آن خبر ندارد.
دوماه پس از خاکسپاری وحید در حرم سیدالکریم دیدیم وصیت کرده من را در حرم دفن کنیدبعد از شهادتش برای تشییع به مشهد رفتیم و از حرم سیدالکریم (ع) آمده بودند که این شهید در حرم دفن شود، بعد از اینکه بازگشتیم از معراج هم آمدند و گفتند: شهید شما باید در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) دفن شود و نزدیک قبر شهید قربانی برای وحید جایی در نظر گرفته بودند. ما نپذیرفتیم، یک بار دیگر از حرم آمدند و گفتند: بیایید هرکجا که میخواهید در حرم پیکر شهید را دفن کنید.
خلاصه پذیرفتیم. مادر و برادرش رفتند و چند جا را نشان دادند و نهایتاً مادرش جای فعلی را انتخاب کرد. همه اینها درحالی رخ داد که ما تا آن زمان خبر نداشتیم که وحید خودش هم وصیت کرده بود که در حرم سیدالکریم (ع) دفن شود. بعد از حدود دو ماه که وسایل شخصیاش را آورند برگه تعاون را باز کردیم و دیدیم که خود وحید هم وصیت کرده است که در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) دفن شود.
انتهای پیام
آیا این خبر مفید بود؟
نتیجه بر اساس رای موافق و رای مخالف
منبع: خبرگزاری برنا
کلیدواژه: انقلاب عراق سوریه ازدواج تکواندو امام حسین دیپلم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران اصفهان مشهد قاسم سليمانی کنار سردار سلیمانی حضرت عبدالعظیم زمانی نیا نیروی قدس حاج قاسم دفن شود یک بار
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.borna.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری برنا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۷۳۱۶۷۸ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
ماجرای علاقه زیاد سردار سلیمانی به نوه اش، عسل /زینب گفت ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید میکنه!
به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، بنابر آنچه که فارس روایت کرده است، علاقه حاج قاسم به نوهها باعث شده بود که کسی جرئت نداشته باشد در خانه حاجی چیزی به آنها بگوید. گاهی که بچهها حسابی شلوغ میکردند و زینب دعوایشان میکرد، میگفتند: «میریم به بابا حاجی میگیما!» زینب هاج و واج به بقیه نگاه میکرد و میگفت: «ببین یه ذره بچه داره من رو تهدید میکنه.» یک بار که در حسینیه امام خمینی(ره) بیت رهبری مراسم روضه بود، آنها هم خانوادگی دعوت شدند. بچهها کوچک بودند. ۵ـ۴ سالشان بیشتر نبود.
هر قدر عروس حاجی اصرار کرد که «بذارین من نیام. میترسم این بچهها خراب کاری کنن زشت بشه!» حاجی قبول نکرد. میگفت: «چه خراب کاریای؟ خب بچه برای همین کارهاست دیگه. باید بذاری بچه بازیش رو بکنه.» با اصرارهای حاجی، همگی با هم رفتند. روضه که تمام شد و شام آوردند، شیطنت بچهها گل کرد. قورمه سبزی را با دست برداشته بودند و راه میرفتند و همه جا میریختند. دیگر کسی حریف آنها نمیشد.
زینب به خانمی که انتظامات آنجا بود، گفت: «لطفاً بچهها رو دعوا کنین بگین بشینن.» خانم به مانیتور که تصویر حاج قاسم را کنار حضرت آقا نشان میداد، نگاهی انداخت و گفت: «آخه زینب خانوم! من جرئت نمیکنم دعواشون کنم.» زینب گفت: «خب خودم دارم میگم بهتون دعواشون کن، بلکه آروم بگیرن.» با اصرارهای زینب خانم، انتظامات به سمت عسل که نوه محبوب حاجی بود، رفت و گفت: «اگه اذیت کنی، دعوات میکنمها!» عسل این را که شنید، یکی از ابروهایش را که بین خانواده معروف بود به ابروی سلیمانی، بالا داد و گفت: «اون آقایی که توی تلویزیون داره نشون میده، بابا حاجی منه. میگم دعوات کنهها!»زینب خشکش زد. با تعجب به زن داداشش نگاه کرد. هر دو از این حرف عسل هم خندهشان گرفته بود و هم متعجب شده بودند.
خانم که سعی میکرد جلوی خندهاش را بگیرد گفت: «تو رو خدا من رو با حاج قاسم در نندازین.»
۲۷۲۱۹
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1901128